حالا که گریه میکنم دلم نگرفته دلم شکسته دلم شکسته ای دوست اما تو صدایش را شنیدی باور میکنی که خسته ام مثل همان شبی که یک‌ بلوار را پیاده رفتم و گاهی میانه راه داد کشیدم چون مطمئن بودم هیچکس صدایم را نمی شنود از تو چه پنهان که آن موقع اصلا یادم نبود که صدایم را میشنوی یا نه آن شب هم قلبم شکسته بود دلم میخواست راهی که می روم پایانی نداشته باشد بروم و آنقدر دور شوم که همه چیز و همه کس را فراموش کنم فراموش کنم چگونه قلبم شکسته و هیچکس هم دیگر مرا به خاطر نداشته باشد چه فرقی میکند من چه میخواستم و می خواهم 

ذهنش آنقدر شلوغ است که مطمئن نیستم  چه میخواهم بگویم بماند الان یادم اقتاد که گفتی انا عند قلوب المنکسره تو در قلب های شکسته ای وخب انگار خیلی قبل تر از این جوابم را داده ای که صدای شکستن قلبم را میشنوی یا نه ای دوست  که در قلب منی در قلب شکسته ی منی دوستت دارم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها